|
ابوالادیان خدمتگذار و نامه رسان امام حسن عسکری(ع) نقل میکند: وقتی حضرت بیمار شدند،در بستر بیماری افتادند.مرا صدا زده فرمودند:ابوالادیان!این نامه را بگیر،به مدائن ببر به دست صاحبانش بسپار.بعد از پانزده روز که از مدائن بر میگردی دیگر مرا نخواهی دید.از خانه من صدای عزاداری و گریه بلند است.جنازه مرا روی تخته غسل می بینی.گریه امانم نداد.به دست و پای اقا افتادم.فدایتان شوم!اقای من!خدا نیاورد چنین روزی را.تکلیف ما چه میشود؟ما به چه کسی پناه ببریم؟ما به چه کسی رجوع کنیم؟فرمود: به کسی رجوع کن که دارای سه علامت باشد:اولا جواب نامه ها را از تو بخواهد.دوم بر جنازه من نماز بخواند.سوم که از محتوای داخل همیان خبر بدهد.به مدائن رفتم. نامه ها را به صاحبانش تحویل دادم.جواب نامه ها را گرفتم پس از پانزده روز به سامرا برگشتم.همانطور که حضرت پیشاپیش فرموده بودند دیدم صدای گریه و عزا از خانه حضرت بلند است.جعفر کنار درب ایستاده.مردم دسته دسته می ایند و به او تسلیت می گویند.جنازه را برای نماز اماده کردند.مردم برای نماز صف بستند.جعفر جلو امد تا نماز بخواند.همین که خواست تکبیرةالاحرام بگوید،دیدم صف های جماعت شکافته شد.یک اقا زاده پنج،شش ساله ای جلو امد صورتش مثل ماه شب چهارده می درخشید.صورتش گندم گون بود.روی گونه راستش خالی سیاهی بود.جلو امد عبای جعفر را کشید فرمود)):عمو!کنار بایست که من به اقامه نماز بر پدرم سزاوارترم.))اقا زاده نماز را به جا اوردند.نماز که تمام شد شروع به گریه کردن کنار بدن بابا نمود. بختیاری [ دوشنبه 88/12/3 ] [ 3:48 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |